او دراز کشیده بود نفس زنان در انتظار ضربه بعدی هر بار که درد شعله ور میشد لذت موج میزد از درونش

دستهایش بسته به بالا چشمهایش سراسیمه دنبال سایه ها میگشت کنجکاوی در هر حرکت

صدای شلپ شلوپ شلاق در فضا پیچید نشانه ای از شروعی جدید او حس کرد پوستش میسوزد و لذت میبرد

او به سختی نفس میکشید تشنه لمس و درد بیشتر این داستان سکسی bdsm بود تاریک اما شیرین و پر از شهوت

چشمانش را بسته بود تا تمام وجودش را تسلیم این احساس کند یک لحظه آرامش یک لحظه جنون

او چشمانش را باز کرد و او را دید تسلط در چشمانش نور مخفی در تاریکی

لبهایش تشنه بوسه ای وحشی او فقط میخواست بیشتر از این لذت ممنوعه

او تاریکی را پذیرفته بود قسمتی از روحش که بیدار شده بود با لمس او

هر زنجیری یک وعده هر ضربه ای یک بوسه در این بنداج عشق و درد یکی میشدند

او میخندید خنده ای از ته دل آزاد در زندان خودش

این فانتزی بود واقعی تر از هر واقعیتی داستان سکسی bdsm او که تمام وجودش را فرا گرفته بود

او میدانست که این پایان نیست بلکه آغاز یک سفر عمیق تر به دنیای لذتهای ممنوعه

او پذیرفته بود خودش را در این نقش برده ای دلربا در آغوش آقا

هر لحظه گذشته در این بنداج یک درس یک کشف یک پرواز به سوی ناشناخته ها

صدای نفسهایش در گوش باد پیچید نمادی از رضایت کامل

این فقط یک بازی نبود این زندگی بود این عشق بود این bdsm بود

او احساس آزادی میکرد در بند آزاد از قوانین دنیا

و هنگامی که همه چیز پایان یافت او میدانست که باز هم باز خواهد گشت برای این لذت ممنوعه